سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش و دارایی، هر عیبی را می پوشانند و تنگدستی و نادانی، هرگونه عیبی را آشکار می سازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
سه شنبه 88 آذر 10 , ساعت 10:58 صبح

·         غدیر بود. رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!

به «ابن سکیت» گفتیم «علی». هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!

خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم«سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیر المومنین (علیه السلام) قرار داد» دست هایش را قطع کرده بودند!!

گفتیم:«یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی! کسی از بنی هاشم.

جسدشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود! زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا، در کنج زندان ها نماز می خواندند.

 

·     فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تا ماندگان برسند.فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود، صدایش کند و دستش را بالا گیرد، فقط گفتن جمله ی کوتاه «علی مولاست» نبود. کار اصلا اینقدرها ساده نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت. فصل سختی بود.

بیعت با «علی» علیه السلام مصافحه ای ساده نبود. مصافحه با همه ی رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید. ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها« علی مولاست» تکه کلامی معمولی و راحت است.

 

·     اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیر المومنین علیه السلام زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت«علی»!، اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم. شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم و گرنه با او؟!... کار حتما سخت بود، صبوری بی پایان بر حق، تاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود.

آن مرد «ناشناس» که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته«بچش! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده». آن «مرد ناشناس» سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید:«آه از این ره توشه ی کم، آه از راه دراز» و ما بی آن که بشناسیمش، همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم.

عجیب است! مرد هنوز هم «مرد ناشناس» است.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ